همه عقايد دينى در رفتار انسان مؤثر است؛ هر چند تأثير آنها يكسان نيست. از ميان عقايد دينى، اعتقاد به رستاخيز و معاد يكى از نافذترين و مؤثرترين باورها در جهت دادن به رفتار آدمى و تربيت و اصلاح اوست. چنين عقيدهاى نقش شايانى در پرورش روح انسان دارد و آثار تربيتى شگرفى در زندگى فردى و اجتماعى او به ارمغان مىآورد، كه در اينجا به برخى از اين آثار ـ و آن هم تنها از منظر داستانهاى قرآن ـ اشاره مىكنيم.
اعتقاد به معاد، نگرش انسان را به دنيا تغيير داده، دنيا را براى انسان به عنوان ابزارى در جهت نيل به اهداف والاى انسانى و رسيدن به يك زندگى جاويد و هميشگى قرار مىدهد.
بر اساس جهانبينى توحيدى دنيا براى انسان آفريده شده و نه انسان براى دنيا، و شخصيت انسانى بسيار والاتر و گرانبهاتر از آن است كه بخواهد خود را به متاع دنيا و جلوههاى فريبنده آن بفروشد.
اعتقاد به معاد، بينش انسان را به عالم هستى وسعت مىبخشد و او را از تنگناى دنيا به فراخناى جهان باقى پيوند مىدهد، و همّت او را بلندمرتبهتر از آن مىگرداند كه بخواهد به تعلّقات دنيوى و مادّى خشنود شود و بدان رضايت دهد.
آرى مؤمنان راستين، اين حقيقت را به خوبى دريافتهاند كه كتاب زندگانى بشر سرفصلهاى بىشمارى دارد، كه چند بخش از آن در حيات دنيا حاصل گرديده، امّا فصلهاى مهم و تماشايى آن پس از مرگ و ظهور قيامت آغاز مىشود.
ژان ژاك روسو در يكى از پندهاى حكيمانه خود به فرزندش اميل مىگويد:
«من كه مىدانم فناپذير هستم چرا در اين جهان براى خود بستگيهايى ايجاد كنم؟ در اين جهان كه همه چيز تغيير مىكند، همه چيز مىگذرد و خود من هم به زودى نابود مىشوم، دلبستگى به چه دردم مىخورد؟... پس اگر مىخواهى خوشبخت و عاقل زندگى كنى قلب خود را فقط به زيباييهاى فناناپذير وابسته نما، سعى كن خواستههايت محدود و وظيفهات مقدّم بر همه چيز باشد، فقط چيزهايى را طلب كن كه با قانون اخلاق مغاير نباشد، به خودت عادت بده كه همه چيز را بدون ناراحتى از دست بدهى و بدون اجازه وجدان هيچ چيز را قبول ننما، در اين صورت حتما خوشبخت خواهى شد و به هيچ يك از چيزهاى زمينى دلبستگى شديد پيدا نخواهى كرد»(1).
قرآن كريم در قالب داستانهاى خود تابلوهايى زيبا ترسيم نموده كه در آنها عظمت انسانهاى بلندهمّتى را به تصوير كشيده كه هيچ گاه در برابر تمنيّات و تعلّقات دنيوى زانو نزدند، و فريفته جلوههاى فريباى دنيا نشدند؛ از جمله:
1ـ ساحران فرعون، همانان كه پاداشهاى مادى فرعون و سكنا گزيدن در جوار او تمام آمال و آرزوهاى آنان را تشكيل مىداد، به ناگاه ايمان به خدا چنان تحوّلى در روح و جان آنها ايجاد كرد كه تمام دنيا و جلوههاى زودگذر آن در پيش چشمشان خوار و خفيف به نظر مىرسيد و از اينرو در برابر تهديدهاى فرعون به قتل، قاطعانه مىگويند:
«هيچ مانعى ندارد و هيچگونه زيانى از اين كار به ما نخواهد رسيد، هر كار مىخواهى بكن، ما به سوى پروردگارمان باز مىگرديم».
«قَالُوا لاَ ضَيْرَ اِنَّـآ اِلى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ»(2).
تو با اين كار نه تنها چيزى از ما كم نمىكنى، بلكه ما را به لقاى معشوق حقيقى و معبود واقعى مىرسانى. آن روز اين تهديدها در ما اثر مىگذاشت كه ما خويشتن را نمىشناختيم، با خداى خود آشنا نبوديم و راه حق را گم كرده و در بيابان زندگى سرگردان بوديم، امّا امروز گم شده خود را يافتهايم، هر كار مىتوانى بكن!(3)
آرى، ايمان به خدا و اعتقاد به حيات جاودان و انديشه رجوع به پيشگاه حق، آنان را چنان منقلب ساخته بود، كه ديگر مرگ در نظر آنان فنا نبود، بلكه وسيلهاى بود براى حضور يافتن نزد محبوب.
ايمان به معاد، چهره وحشتانگيز مرگ را كه هميشه به صورت كابوسى بر افكار انسانها سنگينى داشته و آرامش را از آنها سلب كرده دگرگون مىسازد و آن را از مفهوم فنا و نيستى به دريچهاى به سوى جهان بقا تغيير مىدهد(4).
گفت حمزه چون كه من بودم جوان*** مرگ مىديدم وداع اين جهان
سوى مردن كس به رغبت كى رود *** پيش اژدها برهنه كى شود
ليك از نور محمّد من كنون *** نيستم اين شهر فانى را زبون
آن كه مردن پيش چشمش تَهلُكهست *** امر «لا تُلقوا» بگيرد او به دست
و آن كه مردن پيش او شد فتح باب *** «سارعوا» آيد مر او را در خطاب(5)
2ـ همسر فرعون نيز با آنكه غرق در يك زندگى مرفّه و تجمّلاتى بود، امّا زرق و برق دستگاه فرعونى او را نفريفت و او كه دلش به نور ايمان روشن بود، از تمام تعلّقات دنيوى دست شست و از تنگناى آن قصرها به فراخناى بهشت چشم گشود و چنين دعا كرد و گفت:
«پروردگار من، خانهاى برايم در جوار قربت در بهشت بنا كن و مرا از فرعون و كارهايش رهايى بخش».
«رَبِّ ابْنِ لى عِنْدَكَ بَيْتًا فِى الْجَنَّةِ وَ نَجِّنى مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ»(6).
آرى «همسر فرعون جوار رحمت پروردگارش را خواسته، خواسته است تا با خدا نزديك باشد و اين نزديكى با خدا را بر نزديكى با فرعون ترجيح داده، با اينكه نزديكى به فرعون همه لذّات را در پى داشته، در دربار او آنچه را كه دل آرزو مىكرده يافت مىشده و حتى آنچه كه آرزوى يك انسان بدان نمىرسيده، در آنجا يافت مىشده، پس معلوم مىشود همسر فرعون چشم از تمامى لذّات زندگى دنيا دوخته بود، آن هم نه به خاطر اينكه دستش به آنها نمىرسيده، بلكه در عين اينكه همه لذّات برايش فراهم بوده، مع ذلك از آنها چشم پوشيده و به كراماتى كه نزد خداست و به قرب خدا دل بسته بود و به غيب ايمان آورده و در برابر ايمان خود استقامت ورزيده تا از دنيا رفته است»(7).
تا زمانى كه انسان در اين دنيا استقرار دارد دلش از تمنّا و خواهشها باز نمىايستد، امّا وقتى در پرتو ايمان به غيب و اعتقاد به سراى باقى دريافت كه فرصت دنيا بسيار محدود و بهره آن نيز بسى ناچيز است، و حتى در قلمرويى كه به دست مىآيد نمىتوان آن را براى هميشه حفظ كرد و خوشيها و لذايذ واقعى نيز در همين ايام كوتاه خلاصه نمىشود، ديگر نه هر دم امواج خواستههاى بىپايان بر دلش استيلا مىيابد كه خود را به همه چيز وابسته كند و موجب انهدام خويشتن گردد و نه از اينكه بيش از حد از نعمتها و ثروتهاى دنيا برخوردار نشده، آزرده خاطر مىشود.
«در زندگى دنيا هم آرزوهاى بلند و هم يأسهاى عميق در كمين انسان نشستهاند و هر دو كشندهاند و هر دو تهديدكننده زندگىاند، و آنچه هر دو را در بند مىكند، ياد مرگ است. ياد مرگ هم بر «آمال» و هم بر «آلام» كه هر دو بىحد جلوه مىكنند، حد مىزند و آنها را آنچنان كه هستند كوچك نشان مىدهد و تاب و طاقت آدمى را افزايش مىدهد و او را بر ادامه زندگى قادر مىسازد»(8).
امير مؤمنان على عليهالسلام ياد مرگ را اصلاحگر انسان و تربيتكننده روح بشر مىخواند و مىفرمايد:
«الا فاذكروا هادم اللَّذات و منغِّص الشهوات و قاطع الأُمنيّات عند المساوَرةِ لِلاْءَعمالِ القبيحة»(9).
به هنگام تصميم بر كارهاى زشت، مرگ را كه نابودكننده لذتها و مكدركننده شهوت و قطعكننده آرزوهاست به ياد آوريد.
داستانهاى قرآن نيز از اين تأثير نافذ و مؤثر ايمان به معاد حكايت دارند؛ از جمله:
1ـ مؤمن آل فرعون قوم خود را كه سخت فريفته دنيا بودند و همين امر آنها را به انواع ستمها و بيدادگريها آلوده ساخته بود، نصيحت كرده آنها را به ناپايدارى زندگى دنيا و ابدى بودن سراى آخرت متوجّه مىسازد و مىگويد:
«اى قوم من! (به اين دنيا دل نبنديد كه) اين زندگى دنيا متاع زودگذرى است و آخرت سراى هميشگى و ابدى است».
«يَا قَوْمِ اِنَّمَا هذِهِ الْحَيوةُ الدُّنْيَا مَتَاعٌ وَ اِنَّ الاْخِرَةَ هِىَ دَارُ الْقَرَارِ»(10).
يعنى گيرم كه با هزار مكر و فسون ما پيروز شويم و حقّ را پشت سر اندازيم، دست به انواع ظلم و ستم دراز كنيم، و دامان ما به خونهاى بىگناهان آغشته شود، مگر عمر ما در اين جهان چه اندازه خواهد بود؟ اين چند روز عمر به سرعت مىگذرد و چنگال مرگ گريبان همه را مىگيرد و از فراز قصرهاى باشكوه به زير خاك مىكشاند. قرارگاه زندگى ما جاى ديگر است(11).
آرى، آنجا كه آدمى مىبيند به نسيمى دفتر ايامش بر هم مىخورد و تمام اموالش در كمتر از ساعتى نابود مىشود و يا سيل، زلزله و صاعقهاى همه چيز را بر باد مىدهد و سلامتى او نيز با گلوگير شدن يك جرعه آب چنان به خطر مىافتد كه مرگ را با چشم خود مىبيند، چه جاى آن است كه بخواهد به جلوههاى فريباى دنيا و جاه و جلال آن مغرور شود، و سوار بر مركب سركش غرور صحنه اجتماع را جولانگاه خود قرار دهد.
2ـ قرآن كريم از گروهى افراد با ايمان ياد مىكند كه در برابر انسانهاى فريفته ثروت و آنان كه جاه و جلال و زرق و برق زندگى قارون چشمانشان را خيره كرده بود و آرزوى لحظهاى زندگى همچون وى را در دل مىپروراندند، مىگفتند:
«واى بر شما! چه مىگوييد، ثواب و پاداش الهى براى كسانى كه ايمان آوردهاند و عمل صالح انجام مىدهند بهتر است».
«وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللّهِ خَيْرٌ لِمَنْ امَنَ وَ عَمِلَ صَالِحا»(12)
آرى ايمان به معاد چنان افق فكرى آنها را وسعت بخشيده بود كه به ثروت سرشار قارون و حشمت و جلال او به چشم تحقير مىنگريستند و اين جلوههاى فريبنده و زودگذر را در برابر ثواب و پاداش الهى هيچ مىانگاشتند.
3ـ حضرت شعيب عليهالسلام در برابر قوم خود كه در سنگلاخ شرك و بتپرستى سرگردان بودند و نه تنها بت كه درهم و دينار و مال و ثروت خويش را هم مىپرستيدند، و براى كسب و تجارت پر رونقشان به تقلّب و كمفروشى و خلافكاريهاى ديگرى آلوده شده بودند، ياد قيامت را به آنها گوشزد مىنمايد و ايشان را از عذاب فراگير الهى بيم مىدهد، تا شايد بهخود آيند و از مفاسد اقتصادى خود دست شويند:
«وَ لاَ تَنْقُصُوا الْمِكْيَالَ وَ الْميزَانَ اِنِّىآ اَريكُمْ بِخَيْرٍ وَ اِنِّىآ اَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ مُّحيطٍ»(13)
«اى قوم من! ... پيمانه و وزن را كم نكنيد (و دست به كم فروشى نزنيد). من شما را در خير و خوبى مىبينم و از عذاب روز فراگير بر شما بيمناكم».
اعتقاد و باور به معاد چنان تحوّل عظيمى در روح و انديشه انسان ايجاد مىكند كه نه تنها از فشارهايى كه در طريق انجام مسئوليتها بر او وارد مىآيد رنجى نمىبرد، بلكه از آن استقبال مىكند و همچون كوه در برابر حوادث مىايستد و در برابر بىعدالتيها تسليم نمىشود و مطمئن است كوچكترين عمل نيك و بد، پاداش و كيفر دارد و بعد از مرگ به جهانى وسيعتر كه خالى از هر گونه ظلم و ستم است انتقال مىيابد و از رحمت و الطاف پروردگار بهرهمند مىشود.
به حلاوت بخورم زهر كه شاهد ساقى است *** به ارادت بكشم درد كه درمان هم از اوست
به گفته ويليام جيمز:
«آدمى به اين اعتقاد نياز دارد كه در وراى اين عالم محسوس، عالم ديگرى وجود دارد كه غرق در معنويت است و همين اعتقاد است كه سبب مىگردد تا به افرادى كه بدان پايبند هستند در برابر حوادث نيرو و قدرتى عظيم ارزانى دارد»(14).
و به راستى چه اعتقادى مانند اين خواهد توانست تا در يورش سختيها و دگرگونيهاى روزگار به انسان ثبات قدم بخشد و همچون لنگرى مطمئن كشتى طوفان زده روح انسان را در حوادث و بلايا از تلاطم باز دارد(15).
داستانهاى قرآن نيز حكايتگر خوبى از شهامتها و شجاعتهاى مردان خدا در پرتو اعتقاد به معاد هستند؛ از جمله:
1ـ قرآن داستان گروهى از بنى اسرائيل را حكايت مىكند كه همراه «طالوت» (فرمانده الهى لشكرشان) براى مبارزه با «جالوت» كه پادشاهى ستمگر بود، روانه ميدان جنگ شده بودند. امّا پس از يك امتحان سخت گروهى باز ماندند و تنها اقليتى پا به ميدان جهاد گذاشتند. اين اقليت نيز به دو دسته تقسيم شدند؛ بعضى گرفتار وحشت و ترس گشتند و گفتند: «ما امروز قدرتى براى مبارزه با جالوت و لشكريانش نداريم».
امّا در مقابل اين گروه، كسانى كه ايمانى راسخ به روز رستاخيز داشتند، به بقيه هشدار دادند كه نبايد به «كميّت» جمعيت نگاه كرد، بلكه بايد «كيفيّت» را در نظر گرفت؛ زيرا بسيار شده كه يك جمعيّت كم امّا با ايمان و مصمّم به فرمان خدا بر انبوه جمعيّت دشمن پيروز شدهاند:
«قَالَ الَّذينَ يَظُنُّونَ اَنَّهُمْ مُلاَقُوا اللّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِاِذْنِ اللّهِ»(16)
آرى كسى كه مرگ را دريچهاى مىداند به جهان ابدى، و مىداند با مرگ، پرنده روحش از قفس تن آزاد شده و در آسمان بيكران پر مىگشايد، نه تنها از مرگ و شهادت در راه هدف ترس و وحشتى به خود راه نمىدهد، بلكه به استقبال آن رفته، آن را عاشقانه در آغوش مىكشد:
مرگ اگر مرد است گو نزد من آى *** تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
من از او عمرى ستانم جاودان *** او ز من دلقى ستاند رنگ رنگ
2ـ ساحران فرعون نيز به تهديدهاى شديد فرعون به خاطر اظهار ايمانشان به خداى يگانه، وقعى نمىنهند و با صراحت به وى مىگويند:
«هر حكمى مىخواهى بكن، تو تنها در اين زندگى دنيا مىتوانى فرمان دهى، ولى ما به پروردگارمان ايمان آوردهايم تا گناهان ما و آنچه را از سحر بر ما تحميل كردى ببخشايد و خدا بهتر و باقىتر است».
«فَاقْضِ مَآ اَنْتَ قَاضٍ اِنَّمَا تَقْضى هذِهِ الْحَيوةَ الدُّنْيَآ * اِنَّـآ امَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَ مَآ اَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللّهُ خَيْرٌ وَاَبْقىآ»(17)
آرى، هنگامى كه جرقههاى ايمان به معاد به اعماق جان مىرسد، آن را چنان شعلهور مىسازد كه ديگر هيچ تهديدى در برابر آن كارگر نيست و هر چيز جز خدا و لقاى آخرت و نعيم جاودانش در نظر انسان بىارزش و ناچيز است.
همين ايمان نيرومند و شعلهور سبب شد كه ساحران مادى زبون و چاپلوس ديروز، به انسانهاى قوى و شجاع و پر استقامت امروز مبدّل شوند(18).
3 ـ ياد قيامت سبب مىگردد تا نوح عليهالسلام تسليم خواستههاى اشراف و بهانهجويانى كه خواهان طرد فقرا از اطراف وى بودند، نشود و با قاطعيت در برابر آنها ايستاده بگويد:
«من هرگز كسانى را كه ايمان آوردهاند طرد نمىكنم؛ چرا كه آنها با پروردگار خويش ملاقات خواهند كرد».
«وَ مَآ اَنَا بِطَارِدِ الَّذينَ امَنُوآ اِنَّهُمْ مُلاَقُوا رَبِّهِمْ»(19)
انسان فطرتا جوياى سعادت خويش است، از تصوّر وصول به سعادت غرق در مسرّت مىگردد، و از فكر يك آينده شوم و مقرون به محروميت لرزه بر اندامش مىافتد و سخت دچار دلهره و اضطراب مىگردد. آنچه مايه سعادت انسان مىگردد دو چيز است: يكى تلاش و ديگرى اطمينان به شرايط محيط.
موفقيت يك دانشآموز معلول دو چيز است: سعى و تلاش خودش، ديگرى مساعدت و آمادگى محيط مدرسه و تشويق و ترغيب اولياى مدرسه. يك دانشآموز ساعى و كوشا، اگر به محيطى كه در آنجا درس مىخواند و معلمى كه آخر سال نمره مىدهد اعتماد نداشته باشد و نگران يك رفتار غير عادلانه باشد، در تمام ايام سال دلهره و اضطراب سراپاى وجودش را مىگيرد.
تكليف انسان با خودش روشن است. از اين ناحيه اضطرابى دست نمىدهد؛ زيرا اضطراب از شك و ترديد پديد مىآيد. انسان درباره آنچه مربوط به تلاش خودش است شك و ترديد ندارد. آنچه كه انسان را به اضطراب و نگرانى مىكشاند و آدمى تكليف خويش را درباره او روشن نمىبيند، جهان است.
آيا كار خوب فايده دارد؟ آيا صداقت و امانت بيهوده است؟ آيا همه تلاشها و انجام وظيفهها پايان كار محروميت است؟ اينجاست كه دلهره و اضطراب در مهيبترين شكلها رخ مىنمايد(20).
ايمان به معاد، ريشه يأسها و نوميديها را كه آفت جان انسانهاست مىسوزاند و انسان را اميدوار مىسازد كه هيچ يك از اعمال نيك او از صفحه هستى پاك نمىشود و مصائب و ناكاميهايش در اين دنيا هيچ كدام بىپاسخ نخواهد ماند.
از سوى ديگر يادآورى آن دادگاهى كه عدالت محض بر آن حكمفرماست و صالح و طالح و ابرار و اشرار در آن به يك چشم نگريسته نمىشوند، و هر كس را به مقتضاى اعمالش ثواب يا عقاب مىكنند، براى مؤمنان، آرامش خاطر و بهجتى وصف ناشدنى به ارمغان مىآورد و آينده روشنى را به آنها نويد مىدهد.
در لابلاى داستانهاى قرآن نيز از اين اثر تربيتى ايمان به معاد مىتوان نمونههايى را سراغ گرفت؛ از جمله:
1ـ لقمان حكيم، در اندرزهاى حكمتآموز خود به فرزندش، انگشت بر همين موضوع مىگذارد و به وى چنين توصيه مىكند:
«پسرم! اگر (اعمال نيك و بد) به اندازه سنگينى دانه خردلى باشد و در دل صخرهاى يا در گوشهاى از آسمان يا درون زمين جاى گيرد، خداوند آن را در دادگاه قيامت حاضر مىكند و حساب آن را مىرسد، چرا كه خداوند دقيق و آگاه است».
«يَابُنَىَّ اِنَّهَآ اِنْ تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فى صَخْرَةٍ اَوْ فِى السَّمـوَاتِ اَوْ فِى الاَْرْضِ يَاْتِ بِهَا اللّهُ اِنَّ اللّهَ لَطيفٌ خَبيرٌ»(21)
اشاره به اينكه اعمال نيك و بد هر قدر كوچك و كم ارزش، و هر قدر مخفى و پنهان باشد همانند خردلى كه در درون سنگى در اعماق زمين يا در گوشهاى از آسمانها مخفى باشد، خداوند لطيف و خبير كه از تمام موجودات كوچك و بزرگ و صغير و كبير در سراسر عالم هستى آگاه است، آن را براى حساب و پاداش و كيفر حاضر مىكند و چيزى در اين دستگاه گم نمىشود(22).
قرآن كريم در قالب اين تصوير بديع و زيبا، علم و آگاهى الهى و حساب و كتاب دقيق قيامت را چنان روشن ترسيم نموده است كه چشمانداز آن روح انسان را متأثّر مىسازد و درك حقيقت آن هر وجدان بيدارى را تحت تأثير قرار مىدهد و او را به مراقبت نسبت به تك تك اعمالش فرا مىخواند(23).
2 ـ در صحنهاى ديگر «مؤمن آل فرعون» را مىبينيم كه قوم خود را مخاطب قرار داده، مىگويد:
«اى قوم من! ... هر كس عمل بدى انجام دهد فقط به اندازه آن به او كيفر داده مىشود، امّا كسى كه عمل صالحى انجام دهد خواه مرد باشد يا زن در حالى كه مؤمن باشد، وارد بهشت مىشود و روزى بىحسابى به او داده خواهد شد».
«مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلاَ يُجْزَىآ اِلاَّ مِثْلَهَا وَ مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ اَوْ اُنْثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَاُولـئِـكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فيهَا بِغَيْرِ حِسَابٍ»(24)
او در اين سخن حسابشدهاش از يك سو به عدالت خداوند در مورد مجرمان اشاره مىكند كه تنها به مقدار جرمشان جريمه مىشوند، و از سوى ديگر اشاره به فضل بىانتهاى او كه در مقابل يك عمل صالح پاداش بىحساب به مؤمنان داده مىشود و هيچگونه موازنهاى در آن رعايت نخواهد شد؛ پاداشى كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و حتى به فكر انسان خطور نكرده است.
به هر حال او با اين سخن كوتاه خود اين واقعيت را بيان مىكند كه متاع اين جهان گر چه ناچيز است و ناپايدار، ولى مىتواند وسيله رسيدن به پاداش بىحساب گردد و چه معاملهاى از اين پرسودتر(25).
يكى از آثار پر بركت اعتقاد به معاد، بيدار شدن احساس مسئوليت و وظيفهشناسى در عمق وجود انسانهاست، به گونهاى كه تمام افكار و كردار آدمى را تحت شعاع قرار مىدهد و او در مقابل هر كارى خود را موظف به پاسخگويى مىداند.
از اين رو كوتاهترين لحظات عمر نيز ارزشى فوقالعاده مىيابد و انسان خود را همچون مسافرى خواهد دانست كه بايد از فرصتها بيشترين بهره را ببرد و رهتوشه آخرت را هر چه بيشتر و بهتر برگيرد.
«انسان مؤمن به حيات جاويدان، همواره كمال دقت را در انديشهها و خُلق و خويها و اعمال و رفتار خويش به كار مىبرد؛ زيرا مىداند كه به اينها به چشم يك سلسله امور زودگذر نبايد نگاه كرد، اينها همه پيشفرستادههاى انسان به سراى ديگر است و در سراى ديگر با اين سرمايهها بايد زندگى كند»(26).
بدين سان مىتوان دريافت كه اين اعتقاد ماترياليستها و هواداران آنها كه مىپندارند اعتقاد به حيات بازپسين سبب مىشود تا قدرت تحرك و نشاط را از آدمى سلب نموده، او را به انزواطلبى بكشاند، تا چه حد خام و پوچ است؛ زيرا همانگونه كه گفتيم، ايمان به وجود دادگاهى كه تمام اعمال انسان بىكم و كاست در آن مورد بررسى قرار مىگيرد و هيچ راهى براى فرار از چنگال مجازات آن نيست، انسان را سخت تكان مىدهد و روح خفته او را بيدار مىكند و او را به وظيفهشناسى فرا مىخواند و نه تنها او را به رخوت و سستى دعوت نمىكند، بلكه بر عكس روح تقوا و تعهد و احساس مسئوليت را در وى زنده مىكند. جلوههايى از اين تأثير شگرف اعتقاد به معاد را مىتوان در ميان داستانهاى قرآن سراغ گرفت؛ از جمله:
1 ـ خداوند متعال پس از آنكه موسى عليهالسلام را از وراى شجره طور (طُوى) با نداى روحپرور خود مورد خطاب قرار داده، او را به مقام رسالت مفتخر نمود، پس از ياد كرد «توحيد» به سراغ مسئله «معاد» رفته مىفرمايد:
«رستاخيز به طور قطع خواهد آمد، من مىخواهم آن را پنهان كنم تا هر كس در برابر سعى و كوشش خود جزا ببيند».
«اِنَّ السَّـاعَةَ اتِيَةٌ اَكَادُ اُخْفِيهَا لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعى»(27)
مخفى نگاه داشتن زمان قيامت نقش مؤثّرى در اصلاح و تربيت انسان ايفا مىكند و او را به تلاش و جدّيت وا مىدارد، چرا كه اگر همه چيز براى انسان مكشوف بود زندگى انسانها را با خمودى مواجه مىساخت و جلوى نشاط و تحرّك آنها را مىگرفت. آرى در پرتو اين مجهول بودن است كه بيم و اميد و اشتياق و انتظار و تلاش و كارزار، و به هر حال ساير ابعاد يك زندگى زنده و پويا، معنى و مفهوم مىيابد، و مخفى بودن زمان تحقّق آن روز عظيم است كه انسان را در حالت آمادهباش دائمى نگاه داشته و روح تقوا و پرهيز از معاصى را در نهاد وى زنده نگاه مىدارد(28).
2 ـ در صحنهاى ديگر مىبينيم خداوند بنىاسرائيل را مورد خطاب قرار مىدهد و مىفرمايد:
«(حال كه فرعونيان را غرق نموديم، به دنبال اين نجات بزرگ) در اين سرزمين سكونت نماييد، امّا بدانيد هنگامى كه وعده آخرت فرا رسد همه شما را به پاى ميزان حساب حاضر خواهيم كرد».
«وَ قُلْنَا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنىآ اِسْرَآئيلَ اسْكُنُوا الاَْرْضَ فَاِذَا جَآءَ وَعْدُ الاْخِرَةِ جِئْنَا بِكُمْ لَفيفًا»(29)
يعنى حال كه وارث سرزمين و اموال فرعونيان شدهايد و خداوند شما را جايگزين آنها نمود بايد بدانيد مسئوليت خطيرى بر دوش شما گذارده شده كه به ازاى آن در قيامت از شما سؤال خواهد شد؛ پس نيك بنگريد كه چگونه وارثانى هستيد و از خود نيز چه به ارث مىگذاريد!
3 ـ «مؤمن آل ياسين» هم قوم خود را به مسئله معاد و بازگشت به سوى خدا و لزوم آمادگى براى آن روز فرا مىخواند و مىگويد:
«من چرا كسى را پرستش نكنم كه مرا آفريده است؟ و همگى به سوى او بازگشت مىكنيد».
«وَ مَا لِىَ لاَآ اَعْبُدُ الَّذى فَطَرَنى وَ اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»(30)
در حقيقت اين مرد الهى در كلام خود دو دليل براى لزوم عبوديت پروردگار ذكر كرده: نخست اينكه او خالق ماست و تمام هستى ما و علم و دانش و قدرت ما همه از اوست و ديگر اينكه جهان ديگرى در پيش است كه همه به آن مىپيوندند و به سوى خدا و دادگاه عدلش باز مىگردند(31).
لذا ايمان به معاد مىتواند ضامن اجرايى خوبى براى عمل به تكاليف و احكام الهى باشد و روح تسليم و عبوديت را بر وجود آدمى حاكم سازد.
يكى ديگر از ميوههاى شيرين و ثمرات نيكوى درخت پربار ايمان به معاد، عبرتآموزى از تاريخ گذشتگان و پندآموزى از فراز و نشيب زندگى است.
آدمى در پرتو ايمان و باور به معاد چشمانى نافذ و حقيقتبين مىيابد، كه از ظواهر امور به باطن آنها ديده مىگشايد و از خانه غرور به خانه شعور پا مىنهد.
تحوّلات دنيا، دگرگونيهاى روزگار، آمدنها و رفتنها همه و همه آينههاى تمامنمايى هستند كه به خوبى ناپايدارى اين دنيا و جلوههاى فريباى آن را نشان مىدهند و انسان را از دلبستن به دنيا و فرو رفتن در گرداب غفلت بر حذر مىدارند، به شرط آنكه انسان تنها تماشاگر حوادث نباشد، بلكه از مدرسه روزگار، درس عبرت آموزد و خود را براى دانشگاه قيامت مهيا سازد:
اى خوشا چشمى كه عبرتبين بود *** عبرت از نيك و بدش آيين بود
امير مؤمنان على عليهالسلام در سفارش به پندپذيرى از تاريخ مىفرمايد:
«اگر راهى براى زندگى جاودانه وجود مىداشت، يا از مرگ گريزى بود، حتما سليمان بن داوود عليهالسلام چنين مىكرد، او كه خداوند حكومت بر جن و انس را همراه با نبوت و مقام بلند قرب و منزلت، در اختيارش قرار داد. امّا آنگاه كه پيمانه عمرش لبريز و روزى او تمام شد تيرهاى مرگ از كمانهاى نيستى بر او باريدن گرفت و خانه و ديار از او خالى گشت، خانههاى او بىصاحب ماند و ديگران آنها را به ارث بردند.
مردم! براى شما در تاريخ گذشته درسهاى عبرت فراوان وجود دارد، كجايند عمالقه و فرزندانشان؟ كجايند فرعونها و فرزندانشان؟ كجايند مردم شهر رس، آنها كه پيامبران خدا را كشتند و چراغ نورانى سنّت آنها را خاموش كردند و راه و رسم ستمگران و جباران را زنده ساختند؟»(32)
قرآن كريم پس از بيان سرگذشت دردناك قوم نوح و عاد و ثمود و قوم شعيب و قوم لوط و سرگذشت فرعونيان، ماجراى آنها را درس عبرتى مىداند براى همه كسانى كه از عذاب آخرت در ترس و بيم به سر مىبرند، و پشتشان از
شنيدن حوادث هولناك قيامت مىلرزد؛ آنجا كه مىفرمايد:
«در اين (سرگذشتهاى عبرتانگيز و حوادث شوم و دردناكى كه بر گذشتگان رفت) علامت و نشانهاى است براى كسانى كه از عذاب آخرت مىترسند؛ همان روزى كه همه مردم در آن گرد مىآيند».
«اِنَّ فى ذلِكَ لاَيَةً لِمَنْ خَافَ عَذَابَ الاْخِرَةِ ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ»(33)
آرى آنها كه به رستاخيز ايمان دارند، با ديدن هر يك از اين نمونهها و سرنوشت شومى كه چنين اقوامى بدان گرفتار آمدند، دلهايشان تكان مىخورد، و از ماجراى آنها عبرت مىگيرند و راه خود را باز مىيابند و دامان خود را به گناهانى كه آنها بدان آلوده شدند نمىآلايند.
امّا آنها كه ايمانى به قيامت ندارند، دريچه دلهايشان بر واقعيتهاى زندگى بسته شده، تنها سر در آخور زندگى دارند و از آخرت غافلاند. از اين رو از كنار تمامى حوادث و تحوّلات زندگى به سادگى مىگذرند و دلهاى سنگ و سختشان از مواعظ و عبرتهاى فراوان عالم هيچ تأثير نمىپذيرد:
هر كه آخربين بود او مؤمن است *** هر كه آخوربين بود او بيدن است
1 ـ اميل، ص 547.
2 ـ شعراء / 50.
3 ـ تفسير نمونه، ج 15، ص 231.
4 ـ پيام قرآن، ج 5، ص 18.
5 ـ مثنوى معنوى، دفتر سوم.
6 ـ تحريم / 11.
7 ـ تفسير الميزان، ج 19، ص 695.
8 ـ نگاهى دوباره بر تربيت اسلامى، ص 85.
9 ـ نهج البلاغه، خطبه 99.
10 ـ مؤمن / 39.
11 ـ تفسير نمونه، ج 20، ص 106.
12 ـ قصص / 80.
13 ـ هود / 84.
14 ـ ارادة الاعتقاد، ص 131، به نقل از: سيكولوجية القصّة فى القرآن، ص 355.
15 ـ بنگريد به: تفسير فى ظلال القرآن، ج 3، ص 1387.
16 ـ بقره / 249.
17 ـ طه / 72 و 73.
18 ـ پيام قرآن، ج 5، ص 393.
19 ـ هود / 29.
20 ـ انسان و ايمان، ص 42.
21 ـ لقمان / 16.
22 ـ تفسير نمونه، ج 17، ص 51.
23 ـ بنگريد به: تفسير فى ظلال القرآن، ج 5، ص 2789.
24 ـ مؤمن / 40.
25 ـ تفسير نمونه، ج 20، ص 107 با تلخيص.
26 ـ زندگى جاويد يا حيات اخروى، ص 36.
27 ـ طه / 15.
28 ـ بنگريد به: تفسير فى ظلال القرآن، ج 4، ص 2331.
29 ـ اسراء / 104.
30 ـ يس / 22.
31 ـ پيام قرآن، ج 5، ص 391.
32 ـ نهج البلاغه، خطبه 182.
33 ـ هود / 103.